رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

آغاز سال 1398

سلام خدا جونم  این بار برای شما می نویسم  شمایی که خیلی دوست دارم  خدا جون می دونی خیلی سختی کشیدم  و شاید هم خودم خودم رو دچار سختی ها کردم و باعث شدم روزگار برام سخت بشه  اما می دونم پس هر سختی خوشی هست و با صبر همه چیزها به حالت اولش بر می گرده  خدا جونم ازت به خاطر اینکه دو تا از فرشته ها تو زمینی کردی و مهمون آغوش من کردی تا به من بگن مامان ممنونمممممممممم و خیلی دوست دارم  خدایا به خاطر عشق زندگیم و به خاطر آفتاب و مهتاب عمرم ( بابا و مامان خوبم) ازت سپاسگزارم  از اینکه باغ میوه دور تا دورم رو از افرادی قرار دادی که میشه بهشون اعتماد کرد خیلی خوشحالم  خدای خوب من&n...
27 اسفند 1397

رادوین، نوازنده کوچیک در جشن نوروز

ای مامان فدای پسر نازش بشه  ای قربون اون دستات برم  ای همه جونم  امروز رادی کوچولوی من، عزیز دلم تو جشن پایان سال تو پیش دبستانی حسابی خوش درخشید و علاوه برای آهنگ های گروهی که با دوستای خوبش اجرا کرد و رادوین حسابی عالی بود . برای دوستای خوبش سنتور زد و شروع خوند و حدود 7 دقیقه برنامه اجرا کرد. پسر نازم  مایه افتخارم  خیلی دوست دارم  همه از دید رادی ناز من حسابی هیجان زده شده بودن و خیلی ها می گفتن رادی در آینده یک موزیسین عالی میشه، آخه به تیپشم میاد  همه جونم  این آخرین جشن سال نو تو در مهد کودک بود. همیشه موفق باشی ...
26 اسفند 1397

رونیا خانم و ایستادن

سلام به فرشته کوچولوی خونه  این نازدونه که ان قدر آتیش شده که نگو ونپرس  به قول مامان جون که اعتماد به نفسشم زیاده  هنوز از یاد گیری چهار دست و پا رفتنت نگذشته که می خوای بلند شی و راه بری  برات هم فرقی نداره که گوشه دیوار باشی ، وسط اتاق یا یکی از ما رو می گیری و خودتو بلند می کنی و کاری که هم تازه تر شروع کردی دستاتو ول می کنی و هنوز مستقر نشده تند می خوای گام برداری . بابارضا که میگه این مورچه خانم تا عید راه می افته . خلاصه بگم که خیلی دلبر شدی. داداش رادوین که حسابی هواتو داره و تو هم با این کوچولویی معلومه که خیلی دوستش داری چون همش دنبال داداشی خدا شما رو برای هم حفظ کنه  و برای من و...
14 اسفند 1397

آش دندونی برای رونیا خانم

سلام و صد سلام  به فرشته های کوچولوی خونه ما  و بالاخره من موفق شدم برای نانا خانم آش دندونی درست کنم  از قدیم گفتناااااااااا تو کاری نه بیاری توش می مونی  من می خواستم سریع تا دندونت نیش زد برات آش درست کنم که بابا گفت نه باید صبر کنی دندونش در بیاد که در بیاد همانا که دندون دوم هم تندی اومد بیرون و من موفق نمی شدم برای دختر گلم اش دندونی درست کنم ( یک هفته بابا نبود ، یک هفته مسافرت، یک هفته مامان جون اینا نبودم و ...) خلاصه بگم یعنی نشدی افتاده بود توش آخر سر گفتم این هفته درست می کنم که ریز ریز چیزهای مورد نیاز رو خردیدم که بابا گفت آخر هفته می خواد بره شمال و من باز وا موندم ولی یک اتفاق که رباط پای با...
14 اسفند 1397
1